شهر ما رسم عجیبی حاکم است
ادمی از کرده هایش نادم است
این یکی در حسرت ان دیگری ست
کار او گویا که جنگ زرگری ست
در دلش نفرین و لبخندی به لب
ای عجب از کار و کردارش عجب
گوییا خاکش به خون اغشته اند
در نهادش جنگ و دعوا کشته اند
مهربانی شهر ما چون بی ثمن
زیر پا له می شود جان چمن
اهوان اینجا ضعیف و بی پناه
شیر ی از جنس طلا بر تاج شه
اب را خورشید را یده اند
خویش را بر اوج عالم دیده اند
گوییا فردا بسی بدمی شود
ادمی بر ادمی سد می شود
اندکی این جام نخوت بشکنیم
بازی خودکامگی بر هم زنیم
شعر از یونس تقوی
به یاد زلزله زده گان میانه و سراب
اند ,شهر ,ادمی ,جنگ ,کار ,گوییا ,شهر ما ,حاکم است ,عجیبی حاکم ,می شود ,رسم عجیبی
درباره این سایت